? مُضاف
? مُضاف:
آرے حاج همّت،
تفاوت مـ?? و تو ایـن است،
که تو
سردار تریـن «بے سر» وطـن هستے،
و مـ??
بے سر و پا تریـن«سر» دار ِ وطـن.
سید محمد رضی زاده
? مُضاف:
آرے حاج همّت،
تفاوت مـ?? و تو ایـن است،
که تو
سردار تریـن «بے سر» وطـن هستے،
و مـ??
بے سر و پا تریـن«سر» دار ِ وطـن.
سید محمد رضی زاده
زیارتنامه را خانده بودم و بعد از مختصر زیارتے انگشتانم را گره زده بودم بـ ضریح و آخریـ?? لحظه داشتم بـ قبر نگاه مےکردم تا خداحافظے کنم.
صداے دخترکے از سمت راست مےآمد، در آغوش پدر اش بود و گویے آنها هم داشتند خداحافظے مےکردند.
پدرش آرام در گوش ِ دخترک گفت: «خداحافظے کن بابایے». دخترک سرش را نزدیک شبکه هاےِ ضریح کرد و با نگاهے کودکانه بـ قبر گفت: «خداجو?? خیلے دوسِت داریما! بازم بیایے خونمونا، باشه؟»
منبع: http://www.razizadeh7.blogfa.com/
باید امشب بروم
باید امشب چمدانے را کـ بـ اندازه پیراهـن تنهایے مـن جا دارد، بر دارم
و بـ سمتے بروم
کـ درختان حماسے پیداست،
رو بـ آن وسعت بے واژه کـ همواره مرا مےخواند.
کفشهایم کو؟
منبع: http://www.razizadeh7.blogfa.com/