« خداے ِ نے نے ها »
زیارتنامه را خانده بودم و بعد از مختصر زیارتے انگشتانم را گره زده بودم بـ ضریح و آخریـ?? لحظه داشتم بـ قبر نگاه مےکردم تا خداحافظے کنم.
صداے دخترکے از سمت راست مےآمد، در آغوش پدر اش بود و گویے آنها هم داشتند خداحافظے مےکردند.
پدرش آرام در گوش ِ دخترک گفت: «خداحافظے کن بابایے». دخترک سرش را نزدیک شبکه هاےِ ضریح کرد و با نگاهے کودکانه بـ قبر گفت: «خداجو?? خیلے دوسِت داریما! بازم بیایے خونمونا، باشه؟»
منبع: http://www.razizadeh7.blogfa.com/